مرد پشت میز نشست. دفترش را گشود و شروع به نوشتن نامه کرد: «دوست عزیز سلام! مطمئن هستم با خواندن این جمله، تعجب خواهی کرد. به خاطر اینکه این روزها هر کس به شما میرسد، با جدیت درخواست میکند تا به او رای بدهید، اما حالا برای اولین بار در «شهرزیر باد» یک نفر مثل [...]
مرد پشت میز نشست. دفترش را گشود و شروع به نوشتن نامه کرد: «دوست
عزیز سلام! مطمئن هستم با خواندن این جمله، تعجب خواهی کرد. به خاطر اینکه
این روزها هر کس به شما میرسد، با جدیت درخواست میکند تا به او رای
بدهید، اما حالا برای اولین بار در «شهرزیر باد» یک نفر مثل [...]
مرد پشت میز نشست. دفترش را گشود و شروع به نوشتن نامه کرد: «دوست عزیز سلام! مطمئن هستم با خواندن این جمله، تعجب خواهی کرد. به خاطر اینکه این روزها هر کس به شما میرسد، با جدیت درخواست میکند تا به او رای بدهید، اما حالا برای اولین بار در «شهرزیر باد» یک نفر مثل من پیدا شده و خیلی قرص و محکم این جمله را بر زبان میآورد. شاید بیان این جمله برای شما کمی عجیب باشد. آخر این اتفاق کمتر میافتد. خیلی همت میخواهد کسی در این برهه، از این منصب مهم که خیر و برکات زیادی در آن نهفته است چشم پوشی کند. شاید من اولین نفری باشم که این جمله را به کار میبرم . به خاطر اینکه من معیار خاصی برای خودم دارم. مثلا معتقدم، با هر کسی نمیشود معامله کرد. یا دست دوستی نباید به طرف هر کسی دراز کرد. بنا براین من اجازه نمیدهم هرکس که از راه رسید بیاید و به راحتی به من رای بدهد. اینجا «شهر زیر باد» است. حساب و کتاب دارد. من کاری به کار دیگران ندارم که از چه راههایی برای جلب نظر مردم استفاده میکنند. قول بیخودی و وعده سر خرمن هم بهکسی نمیدهم. چه معنا دارد فردا به وعدههایی که دادهام نتوانم عمل کنم؟ لابد انتظار دارید، از شما خواهش و تمنا کنم تا از من حمایت کنید. امکان ندارد . من زیر بار منت کسی نمیروم. به فلک هم رو نمیزنم. با اینکه مشکل اصلی شهر را به خوبی میدانم و توانایی حل آن را دارم. مشکل اصلی بیکاری ، بیکاری و بیکاری است. هر کس بتواند! این مساله را حل کند. در آینده، موفقیت خوبی به دست خواهد آورد. مردم از نماینده توقع دارند تا به کوچکترین مشکل آنان رسیدگی کند. در صورتی که کار اصلی نماینده قانون گذاری است. مسلما بعضی کارها از عهده نماینده بر نمیآید واین کارها باعث میشود مردم از او دل بکنند.
انصافا فکر میکنی چند نفر از این ۸۰ ـ ۹۰ هزار نفری که به من رای خواهند داد را میتوانم در آینده از خود راضی نگه دارم؟ این آدمها هر کدام سلیقهها و درخواستهای مختلفی دارند. یکی میگوید: مرغ یک پا دارد. دیگری فقط خودش را مسلمان میبیند. یکی بیکار است. یکی از زور خوشی خودش را خفه میکند. یکی میخواهد زنش را طلاق بدهد. یکی میخواهد زن بگیرد. عدهای فکر میکنند بعد از انتخابات باید تمام پستهای شهر را به آنها واگذار کنم. بعضی از همین حالا برای این کار برنامه ریزی کرده و ادارات را بین خود و دوستانشان تقسیم کردهاند. مثلاً خود تو و دوستانت، امروز اگر پست و ریاستی به شما ندهم، فردا در زمره مخالفین من در خواهید آمد. چقدر بیچاره است انسان؟
با این اوصاف من بیایم و زندگی راحـت و بی درد سر خود را تبدیل کنم به دیگ جوشانی و آخرش هم کار دستم بدهد.
دوست عزیز! دوباره تکرار میکنم: لطفا به من رای ندهید. یک وقت خیال نکنید، من آدم کله شق و مغروری هستم. خیالت از این بابت راحت باشد. من مخلص همه انسانها و همه انسان نماها هستم. بنده از آن دسته آدمها نیستم که یک دفعه خوش اخلاق و گشاده رو شده و به خاطر رای دنبال شما بگردد و مرتب احوال شما را بپرسد. وقتتان را بگیرد. اما وقتی رای نیاورد، در محاق خویش فرو رود. حتی با خودش هم قهر کند و با قیافهای عبوس، جواب سلام شما را ندهد. به نظر بنده انسان باید همیشه خوش برخورد باشد. در طول زندگی، درهمه زمانها و مکانها، مردم دار باشد. با مردم خوب تا کند. هیچ کس نمیتواند عرض ۴ ــ۵ ماه ، دل این مردم را بهدست بیاورد. سالها باید عاشقانه با آنها زندگی کرده باشی تا ترا بپذیرند و به تو اعتماد کنند. به قول آن جهان بین بزرگ که فرمود: «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل ــــ بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران»
نه اینکه سالها با اخم و لبخندی عبوس، بی تفاوت از کنار مردم بگذری و تنها در موقع نیاز به آنها، یک مرتبه از آسمان هفتم بیفتی وسط معرکه و هلمن مبارز بطلبی و مرتب پیام بفرستی و بسرایی: «هر که خورشید رو میخواد پاشه دنبالم بیاد» و بدون هیچ تلاشی بشوی یاور بی کسان! جالب اینکه انتظار داشته باشی این قوم ترا بر شانه بگیرند تا خورشیدشان را پیدا کنند. ما کردیم و نشد. شما که جای خود دارید! انصافا مردم میدانند چکار کنند.
نا گفته نماند، گاهی دلبری پیدا میشود که به محض دیدن روی زیبا و خصال نیکویش، دلها به یغما میرود. همه به او متمایل میشوند و یک راست او را به مجلس میفرستند. بارها تجربه کردهایم. کار عشق است چه باید کرد؟
دوست گرامی! اظهار نظرهای زیادی در این باره وجود دارد جالبترین آنها مربوط به بنیادهای تازه تاسیسی است که خلق الساعه، تحت بنیاد پدر، بنیاد خاله و عمو، سرو کله شان در گوشیهای همراه پیدا شده و بدون اینکه خودشان را معرفی کنند و یا عملکردی از خود ارائه دهند. خیلی نصایح شیرین و با نمک، به خورد خلق الله میدهند و با تلاش و جهدی بلیغ، مارا نصیحت میکنند و درس اخلاق میدهند و از پشت پرده اسرار طلبکارانه به افاضات مهمیدست میزنند. لابد فکر کردهاند مردم منتظر پیامهای آسمانی آنها ماندهاند!! خوب این بنیادها کجا تاسیس شدهاند و آدرس شان کجاست؟ تاکنون در زمینه فرهنگی، رفاهی چه خدمت شایستهای برای مردم«شهر زیر باد» انجام دادهاند؟ که حالا توقع دارند مردم حرف شان را بپذیرند؟ چه کسی حرف یک آدم ناشناس را از سیارهای دیگر میپذیرد؟ امروز برادر به حرف برادر گوش نمیکند. اصولا مردم از افرادی که مستقیما به نصیحت دیگران میپردازند زیاد خوش شان نمیآید.
تصور ما از بنیادها این است که آنها در کارهای عام المنفعه و خیریه شرکت میکنند. به جوانها وام میدهند. به کمک بیماران میشتابند یا بیمارستان و مدرسهای میسازند. با همه ارادت و احترامی که برای بنیادها قائلم، آیا با این روش میتوان صاحب بنیادی شد؟ ببخشید! مقداری از موضوع اصلی پرت شدم. گفتم که من معیار خاصی برای خودم دارم. نمیخواهم برایت منشوری بسازم. به همین خاطر از شما دوست گرامیو آدمهایی که نام میبرم خواهش میکنم به من رای ندهید. آدمهای بی درد. آدمهای خود خواه و از خود راضی که فکر میکنند از دماغ فیل افتادهاند و روی زمین با غرور وتکبر راه میروند. آدمهایی که به فکر محرومین نیستند. آدمهایی که از مکتب عشق دور افتادهاند، دین شان را عوض کردهاند و به زمان دقیانوس برگشتهاند… آدمهایی که خیلی اسراف میکنند. آدمهای خسیسی که خانواده را به ستوه میآورند. آدمهای محتکر و گران فروش. آدمهای پولداری که تا کنون مدرسهای نساختهاند. آدمهایی که «ایثارو فداکاری و حماسه آفرینی» نسلهای گذشته را فراموش کردهاند. آدمهای بددهن. آدمهای بیدهن. آدمهای زبان بسته. آدمهای زبان باز. آدمهای دراز دست. آدمهایی که از تمنیات «جناب ابا لیس» متنعماند. آدمهایی که به دین، کشور، اخلاق و انسانیت ضربه میزنند و افراد را ناراضی بار میآورند. آدمهایی که در امواج عصبیت قومیغوطه ورند. آدمهایی که تلاش وزحمات دیگران را نمیبینند.
آدمهایی که با هنر، فرهنگ و ادبیات وسینما، بیگانهاند. آدمهایی که در برابر بالا دستان، خاکساری کرده و در برابر زیر دستان، بی اعتنا و مغرورند. آدمهایی که اهل بخیه و زد و بندند و به راحتی زیرآب دیگران را میزنند. آدمهایی که سر قبر پدر خودشان نمیروند. اما تا پدر آدم معروفی قبض روح میشود، مثل اجل معلق آنجا، با تاج گل حاضرند. آدمهایی که. . . خوب بقیه اش را خودتان حدس بزنید. . . من از شما و این آدمها انتظار کمک ندارم. به قولی: «مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان». . . آیا شما سوئیچ ماشین تان را به دست چنین آدمیمیدهید؟ بحمداله در«شهر زیر باد» چنین آدمهایی به ندرت پیدا میشوند. آدمهای خوب، منصف و بزرگ زیادی را هم میشناسیم که مدار عشق با وجود آنان میچرخد. چقدر نیکواست قدر یکدیگر را بدانیم. همدیگر را طرد نکنیم. به همه مهر بورزیم. حزب و گروه ما را از هم جدا نکند. دشمن ما یکی است. آنها چه اتحادی با هم دارند. از تفرقه بپرهیزیم. یک زمان یکی بودیم. باز امت واحده باشیم. فقط موقع نیاز احوال همدیگر را نپرسیم. از حکمت ائمه و بزرگان بهرهمند شویم. تا خدا از ما راضی باشد وما هم به یاری حق به کاروان مسلمانی برسیم. راستی داشت یادم میرفت. من اصلا کاندید نشدهام . . . میخواستم ترا امتحان کنم.
دلم میخواست ببینم دوستی سی ساله با تو چه نتیجهای دارد؟ حاصل آن شد این طنز که میبینی!. چون معتقدم هنر، معجزه وار بر نفوس تاثیر میگذارد و میتواند رفتار و کنش ما را اصلاح کند. میدانم مردم نماینده توانمندی را انتخاب میکنند و با حضوری شایسته به صحنه میآیند. مسلما به کسی رای میدهند که توانایی کاملی در زمینههای مختلفی داشته باشد. من هم با آنها همراهم. نهایتا میزان رای مردم است. بالاخره شهر ما هم باید نمایندهای توانمند داشته باشد. این حق مسلم مردم «شهر زیر باد» است که نماینده خود را قاطعانه به مجلس بفرستند. تا به یاری خدا، شهر ما هم همچون شهرهای دیگر پیشرفت کند وبه سرانجامینیک برسد. تا نسلهای گذشته، حال و آینده از ما راضی باشند. ان شااله. . . کسی که برایتان آرزوی رستگاری میکند. «م ـــ امیدوار»